به بهانه 24 بهمن سالروز مرگ فروغ فرخزاد
فروغی در خانهی سیاه
اولین باری که "این خانه سیاه است" را دیدم شانزده سالم بود. چند دقیقهای از شروع فیلم نگذشته بود که چراغهای اطاقم را خاموش کردم تا راحتتر گریه کنم. بهمین راحتی بود. بهمین راحتی بود که عاشق فروغ شدم ...
غزلهای عاشقانهاش را از ترس پدر با دستان خود پاره کرد. شکستن قالبهای جامعه گناه کوچکی نبود. زندگی، خیابان درازی بود که هر روز زنی با زنبیل از آن میگذشت؛ و فروغ نمیخواست آن زن باشد.
دنیایی را به مبارزه طلبید. دنیایی با خیابانهای دراز ، زنان زنبیل به دست و انسانهایی که به اشعارش بهبه و چهچه گفتند و در خفا و آشکار "بدکاره"اش نامیدند. او در برابر دنیایی عصیان کرد و در عین عصیانگری مظلوم بود. او پری کوچک غمگینی بود که قرار بود بدنیا آید.
بی هیچ پشتوانهای به مبارزه برخاست. نه خانوادهاش حامی او بودند، نه شرایط اجتماعی همراهش بود و نه هیچ پشتوانه قابل اعتنایی داشت. نه تنها کسی با او همراه نبود که همه بر ضدش شمشیر از نیام برکشیده بودند. لیکن او فروغی بود در خانهی سیاه و آتشی بود بر خانههای سیاهاندیشان.
یادش گرامی، خاطرهاش ماندگار و راهش پررهرو باد